اشک اسمان
هرکی خوابه خوش به حالش ما به بیداری دچاریم...
متاسفم که چرا مزه ے عشـــــــق را .. از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم … تا همیشه در شکـــــــــــ دروغ بودنش بمـــانم…! ﺍﺯ ﺍﻭﻧﻴﻜﻪ ﻛﺎﻣﻼ ﺩﺭﻛﺖ ﻣﻴﻜﻨﻪ ، احساست حس میکنه ، ﺣﺮﻓﺎﺗﻮ ﻣﻴﻔﻬﻤﻪ ، ﻣﻨﻈﻮﺭﺗﻮ ﺧﻮﺏ ﻣﻴﺪﻭﻧﻪ ؛ ﺑﺘﺮﺱ ! ﭼﻮﻥ ﺍﻳﻦ ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺏ ﺑﻠﺪﻩ ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﺑﺰﻧﻪ … به تعظیم مردم اعتماد نکن تعظیم انان همهنند خم شدن دو سر کمان است هرچه به هم نزدیکتر شوند تیرش کشنده تر است... هیچ دستی خالی نیست اگر اهل قنوت باشد به هیچ کس و هیچ چیز در این دنیا وابسته نباش حتی سایه ات که در زمان تاریکی تنهایت می گذارد ما که وزنی نداریم خدایا پس چرا به دل بقیه سنگینی میکنیم گاهی تاوان شیر بودن حبس کردن خود در قفس است اما ... شغالان در شهر ازاد میگردند و ادعای گرگی هم میکنند همه به زخمشون دستمال میبندن من دل .... زندگی زیباست زشتی های ان تقصیر ماست در مسیرش هرچه نا زیباست ان تدبیر ماست... زندگی اب روانی است روان میگذرد انچه تقدیر من و توست همان میگذرد مثل همیشه برای تو مینویسم تو به نیت هرکه دوست داری بخوان قلابت را بدون طعمه بینداز! اینجا پر است از ماهی هایی که از زندگی سیر شده اند... این روزها میگذرند ..... اما ...... من از این روزها نمیگذرم..... به سلامتی همه کسایی که جسارت عاشقانه از دست دادن رو دارن نه حقارت به هر قیمت نگه داشتن بزرگترین اشتباهی که میتونیم انجام بدیم اینه که : به ادم ها طولانی تر از انچه لیاقتشونه اجازه بدیم تو زندگیمون بمونن. باید یاد بگیریم استاد تغییر باشیم نه قربانی تقدیر ... در بازی زندگی اگر عوض نشویم تعویض میشویم... حرفی که توی دلت بمونه و نتونی بزنیش حرف نیست ... درده ... درد گاهی باید بی رحم بود . نه با دوست ... نه با دشمن... که با خودت...!! و چه بزرگت میکند ان سیلی که خودت میخوابانی بر صورتت... چه چیزی در جهان غریبانه تر از زنی است که خودش و تنهایی اش را بغل میکند و می بوسد... !!! اما حاضر نیست دیگر کسی را دوست بدارد... !!! دلم را تهدید کردم بهانه ات را نگیرد و گرنه می دهم دوباره بسوزانیش...... نموندی پای حرفات و... همینه فرقِ من با تو... تو یادت رفته اما من... هنوزم دارم عکساتو.... تا حالا صد دفعه شهرو... واسه دیدنِ تو گشتم با خنده رفتم این راهو... ولی با گریه برگشتم رفتن بهانه نمی خواهد بهانه ی ماندن که تمام شود کافی است.... گاهی هیچ کس را نداشته باشی بهتر است داشتن بعضی ها تنها ترت میکند.... در انتظار آغازی دیگرم انتخاب مجدد جفت ها ! شاید این بار نوحی بیاید مرا برگزیند در کنار "تو" ! من خوبـــــــم عاشق نیستم فقط گاهـــی به یادش که می افتم دلم تنگــــ میشود این که عــــشق نیست هســــــــت…؟ عشق رازی است که تنها به خدا باید گفت چه سخن ها که خدا با من تنها دارد ... در خود نگاه میکنم تا ببینم که خطا کجاست ، بعد از کمی تامل و قدری سکوت پی میبرم آنجا که خالی از توست ، خطاست گمان ميكردم وقتي نباشم دلت مي گيرد. . . اما ديدم ن بدون من شادتري ، شلوغ تري ، صداي قهقه خنده هايت تا اينجا هم شنيده مي شود گويا من سدّ راهت بوده ام تو ديگر آزادي آزادي ات مبارك اعتماد كردي؟ خيانت ديدي؟! درد داشت؟ تنها شدي...؟ اين اشتباه رو دوباره تكرار نكن ... نگو اين بابقيه فرق داره...! گاهي لال مي شود ادم حرف دارد اماكلمه ندارد تو گران مايه ترين تصويري من اگر قاب تو باشم كافيست ((تجدید خاطره)) حالم راپرنده ی شكسته بال مي فهمد كه مي ماند و تماشا مي كند كوچ جفتش را گاهي دل ميبندي به يك سلام! به يك احوالپرسي به سادگي بستن يك روبان صورتي به دورگلهاي رز چيده شده ازباغ وگاهي بايد دل ببري... ازيك دوستت دارم... ازقلبي كه برايش جان ميدهي.. سخت است... سخت آنقدرسخت كه مثال ندارد... بايد قلبت را ازسينه درآوري... مغزت را خالي كني ازتمام آن سلامها.. احوالپرسيها بايد چشمانت را پركني ازاشك... بايد گلويت را پركني ازآه آهي كه آتش بپا ميكند و مي سوزاند هستيت را.. عذابم بده... بگو بدون تو من كيم؟ ببين منو فقط به يك عذاب از تو راضيم... هجوم عشق تو كه رو به من كم نميكني.. عذابم بده تو كه خلاصم نميكني.. چه نامردانه رازهايم رافاش كردند ، آنان كه ميگفتند : بگوتاآرام شوي بيا آخرين شاهكارت را ببين... مجسمه اي با چشماني باز، خيره به دور دست، شايد شرق شايد غرب، مبهوت يك شكست، مصلوب يك عشق، مفعول يك تاوان، خرده هايش را باد دارد ميبرد و او فقط خاطراتش را محكم بغل گرفته... بيا آخرين شاهكارت را ببين... مجسمه اي ساخته اي به نام من كسي كه از صدا ميگفت، به لب مهر سكوتم زد مرا بالاي بالا برد، ولي سنگ سقوطم زد چه ها گفتند و نشنيدم، بدي كردند و بخشيدم ز تيغ گريه اشكم ريخت، ولي من باز خنديدم سكوتم حرف ها دارد، ولي چشم و دهان بستم ببين اي خوب ديروزي، كجا بودم، كجا هستم! آدم بايد يكيو داشته باشه كه وقتي نگاش ميكنه دلش يه جوري بشه همين و بس...!! نیست . نیست . نیست. به ما گذشت نيك و بد، اما تو روزگار فكري به حال خويش كن، اين روزگار نيست گاه ندانسته از يك نفر بت درست ميكنیم آنقدر بزرگ كه از دست ابراهيم نيز كار بر نمی آيد يعقوب يادم داده است ، دلبرت وقتي كنارت نيست كوري بهتر است از ديدن . . .
Power By:
LoxBlog.Com |