اشک اسمان
هرکی خوابه خوش به حالش ما به بیداری دچاریم...
گفت : احوال ات چطور است ؟ گفتم اش : عالی است مثل حال گل ! حال گل در جنگ چنگیز مغول ! دارم از تــو حــرف می زنــم امــــا روحــت هم از نوشــــته هــایم خبــر نــدارد ایــــرادی نــــدارد یــاد تــو به نوشتــــه هــایم رنــگ می دهــد شــایــد دیگــری بخــــواند و آرام گیــــرد ذهــــن پریشــــانش… :: هیچ کس نمی فهمد پالتو با دستکش های چرم کافی نیست گاهی بیرون رفتن در این هوا دلِ گرم می خواهد :: هیچ وقت نباید به اجبار خندید ! گاهی بــاید تا نهایت آرامش گــریه کرد … لبخـــــند بعد از گریه ؛ از رنگــــین کمــــآن بعد از بـــآران هم زیبـــاتره گفت : احوال ات چطور است ؟ گفتم اش : عالی است مثل حال گل ! حال گل در جنگ چنگیز مغول ! بعضی ” آه ” ها را هر چقدر هم که از ته دل بکشی باز هم سینه ات خالی نمیشود امشب سینه ی من پر است از آن ” آه ” ها :: پـــرنــدهای.. مـــیـانِ چــشمهـایـت.. خـــوابِ “عــاشـق شــدن” مـیدیـــد ! پـلک زدی.. بـــرایِ “همــیـشه” پـــــریــــد ! خستـگی اَت را .. تـاولِ زیــر ِ انـگشتهایِ پـایـت را .. بـرایـــم سوغـاتی آورده ای ! می نشینی .. نفسی تــازه میـکنی .. و می روی ! و من .. چـشم بـه راهِ تــــو .. به نیمـکت بــودنِ خـود ادامـه مـیدهـــم ! وقـتــی بـهـ نبودنت فـکـر مـیـکـنـمـــ … بی اخـتـیـآر لـبـخـنـد مـیـزنـمــ نـمـیـدآنــی کـهـ ایـن لـبخـنـد ؛ تـلـخ تـریـن لـحـظـهـ ـی ِ زنـدگــی امــ رآ بـهـ تـصـویـر مـیـکـشـد ! :: این روزهـــا دوباره افکارم به سوی تــــو پر می کشد سنگش نزن تحمل کـــــن ! :: درخت با برگ های خشک و شاخه های شکسته هم هنوز درخت است … آدم اما “دلش که بشکند” ، دیگر آدم نمی شود ! اقـــــرار مـــی کـــنم اینــجا بــدون تــو حـتی بــرای آه کشـــیدن هـــم هــــوا کــــم اســــت . . . برای حرفی که میزنی فکر کن چون دلی که بشکند صدایش را نمیفهمی ولی نفرینش به زمین می اندازدت . اه از این تنهایی... تو به دنبال کدوم دنیایی؟؟ مثل هر خاطره ای من فراموش شدم سوختم و چیزی نگفتم شمع خاموش شدم خاطره ها رو زیر پا گذاشتی و جدا شدی ازت نشونی ندارم شبیه قصه ها شدی دیدی چه اتیشی زدی به اشیونه ی دلم نبودی و نبون تو شد تموم مشکلم ...
Power By:
LoxBlog.Com |